معشوق من !
کاش من وتو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تن ها به سبب تشدید دلتنگی هایمان به امانت می بردند
معشوق من !
کاش می دانستم
پشت آن جلد کهنه چه چیزی را پنهان می داری
که همواره
خواب مرا بر می آشوید
شاید آخر قصه را ...؟؟؟